سلاله عشق منسلاله عشق من، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
سن مامان سن مامان ، تا این لحظه: 33 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
سن باباجونیسن باباجونی، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

پرنسس سلاله

شیرین زبون خونه

عمر مامان غنچه خونمون سلام امروز میخوام یکم از شیرین زبونی هات بنویسم که روز به روز شیرین تر میشی و دل مارو میبری و عاشق ترمون میکنی یه چند روزی ک رفته بودیم شمال خیلی دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی عاشق آب بازی و ماسه بازی بودی . کلی کیف کردی توو ماشین که بودی دائم میگفتی  گوشم پاره شده ؟ ما هر چی نگاه میکردیم دیدیم نه خداروشکر هیچی نشده ( شاید منظورت این بوده که گوشت هوا گرفته ) تووی سفر هم دائم میگفتی بریم پیش آیا ( خاله ) الهی فدات بشم که تو اینقدر خاله جوونتو دووس داری با بابایی میخواستی بری بیرون دمپایی نپوشیده بودی بعد بابایی میگه چراا دمپایی نپوشیدی میگی وااای حواسم نبود . عزیزمی جدیدا خیلی خووب جمله بند...
8 شهريور 1394

روز دختر مبارک

زیبایی دلت را ب رخ آسمان میکشم تا کمتر به مهتابش بنازد . ولادت حضرت معصومه  و روز دختر مبارک . دخترم ستاره کوچک آسمونی روزت مبارک گلابتون خونمون   فقط یادت باشد امروز ک دختری             در آینده مادر دختر دیگری هستی و روزی می آید که مادربزرگ میشوی        پس جدا از همه ی ناپاکی ها تو پاک بمان   ...
25 مرداد 1394

ماهی ک گذشت

عزیز مامان عشق بابا سلام گلم این ماهی ک گذشت ماهه خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت مخصوصا ب گل دختری . عزیزم ماشالله برای خودت خانومی شدی و البته شلوغ کارتر و پرحرف تر ببخشید خیلی وقته نیومدم عکساتو بزارم اخه اصلا فرصت نشد و ی مدت بود کامپیوتر هم هنگ کرده بود   عکسا رو میزارم ادامه مطالب   اینجا شب 23 ماه رمضان ک از احیا اومدیم و اینقدر خسته بودی ک تا لباساتو عوض کردم اینطوری خوابت برد برای بار اول بدون من   ی روز هم بعد ماه رمضان با خاله و دختر خاله های من رفتیم بیرون شهر یک روز از تعطیلات عید فطر و رفتیم اخلمد یک روز هم با الینا شون رفتیم باغ وحش ی روز رفتیم با هم خونه خا...
11 مرداد 1394

24 ماهگی عشقم

عزیز مامان گل خوشگلم  فدات بشم ک اینقدر زود بزرگ شدی و برای خودت خانومی شدی هرروز با کلمات جدیدی ک میگی ما رو شگفت زده میکنی  و شلوغ کاری و اذیتت هم زیادتر شده     عزیزم یک مدتیه  خیلی بابا رو اذیت میکنی  وقتی از سرکار میاد خونه بهش اجازه نمیدی استراحت کنه و کلی اذیتش میکنی حتی بهش اجازه نشستن هم نمیدی  دائم هم میگی بابا پاشو اینجا بشین اونجا نه اینجا میگم   و بنده خدا هم ب حرفت گوش میکنه مخصوصا با دهن روزه (البته اگه گوش نکنه اینقدر جیغ میزنی ک سرمون میترکه) . اوون روز داشتم آبمیوه  میگرفتم برات یکدفعه ای روشن کردم شما حواست نبود بعد اوومدی توی اشپزخونه میگی واای مامان جوون ترسیدم اواش (ی...
18 تير 1394

تولد فرشته کوچک

سلام عشق کوچولوی خودم  عزیز مامان امروز  تولد  یه فرشته آسمونیه ک البته 2ساله بخاطر من و بابایی آسمون خدا رو ترک کرده و اومده زمینی شده و با ورودش هزااراان هزار خوشی و خنده رو برامون  هدیه اورده اوون فرشته کوچک خوشبختی تویی عزیزم    بخاطر ماه رمضان تولدت و 2روز زودتر گرفتیم چون روز بعدش تعطیلی بود و بقیه میتونستن استراحت کنن . اما مثله تولد 1سالگیت  اصلا همکاری نکردی نه رقصیدی  همه واقعا تعجب کرده بودن که چراا تو نمیرقصی آخه  همیشه با کوچک ترین اهنگی سریع قر میدادی نه شمع فوت کردی  با وجود اینکه  تا توی خونه شمع میدیدی میخوندی تفلد تفلد مبارک و بعدشم فوت میک...
30 خرداد 1394

هفته ای که گذشت

سلام به گل خوشبوی خونمون   عزیزم هزاار ماشالله برای خودت خانومی شدی و جمله بندیت هم خوب شده و قشنگ منظورتو میرسونی  که چی شده و یا چی میخوای  . یک مدتیه  خیلی به لگوهات  علاقه پیدا کردی و کلی باهاشون  بازی میکنی و خونه میسازی و یه نصفه روز با لگو هات مشغولی و منم خوشحال از اینکه کاری به کار من نداری   روزی صددفعه ازم میپرسی    اسم چیه ؟   منم میگم زهرا جوون  شما هم میگی نه هیما  نمیدونم چراا ؟؟ از ساعت 10 شب به بعد هم دائم میگی مامان به بده مامان به بده منم هرچی که  فکر میکنم قابل خوردنه میارم اما باز میگی مامان به بده این به نبود نمیدونم به چی میگن به وااال...
25 خرداد 1394

عکس ها ی اردیبهشت و خرداد

اینجا هم رفته بودیم چالیدره                توو راه برگشت از چالیدره رفتیم پارک جنگلی طرقبه و شما هم کلی اونجا خاک بازی کردی            یه روز با الینا شون رفتیم سرزمین عجایب اما متاسفانه هیچی سوار نشدی  فقط خدا رو شکر رفتی تو قسمت توپ ها و یکم بازی کردی                  اینجا هم با الینا سوار ماشین شدی اما تا حرکت کرد شما کلی گریه کردی برعکس الینا که به زور پیاده میشد        یه روز هم رفته بودیم بیرون شهر  اینجا هم داری نماز میخونی با بابایی آف...
14 خرداد 1394

ادامه عکس ها

اینجا رفته بودیم فردوسی         یه روز هم رفتیم حرم     اینم گل دختری من  که داره نماز میخونه و دعا میکنه      اینم سرگرمی این روزا              ...
14 خرداد 1394

عکس

اینم عکس دختری توی حیاط خونمون عکس ها در ادامه مطالب   اینجا رفته بودیم  کوهسنگی اینجا هم رفته بودیم پدیده اینجا هم روز پدر رفته بودیم سر خاک آقا جوون (بابای مامان ) یه روز هم رفتیم خونه نگار جوون شون اینجا هم توی حیاط داری خاک بازی میکنی اینجا هم رفته بودیم الماس شرق یه روز با هم رفتیم فروشگاه الهی کلی بازی کردی    اینجا هم رفته بودیم فردوسی ...
14 خرداد 1394

ما اوووووووووووووووومدیم

سلام به گل دختری و همه دوستای عزیزمون  ببخشید که یک مدتی نبودیم . ااماا بالاخره اومدیم با کلی خبر از شیرین زبونی گل بانو .         اول اینکه اسم و  فامیل تو خوب یاد داری و وقتی ازت میپرسیم اسمت چیه ؟   میگی : سنانه سلمانی    کجا زندگی میکنی ؟ مشهد   چند سالته ؟  2سال چندتا شعر هم یاد داری بخونی و بعضی شعر ها را هم  من میخونم و شما بعضی کامه هاشو میگی . مثله یک توپ دارم قلقلیه میزنم زمین هوا بره نمیدونی تا کجا بره   من این توپو نداشتم   مشقامو خوب  نبشتم  بابام بهم عیدی داد   ی...
14 خرداد 1394