24 ماهگی عشقم
عزیز مامان گل خوشگلم فدات بشم ک اینقدر زود بزرگ شدی و برای خودت خانومی شدی هرروز با کلمات جدیدی ک میگی ما رو شگفت زده میکنی و شلوغ کاری و اذیتت هم زیادتر شده
عزیزم یک مدتیه خیلی بابا رو اذیت میکنی وقتی از سرکار میاد خونه بهش اجازه نمیدی استراحت کنه و کلی اذیتش میکنی حتی بهش اجازه نشستن هم نمیدی دائم هم میگی بابا پاشو اینجا بشین اونجا نه اینجا میگم و بنده خدا هم ب حرفت گوش میکنه مخصوصا با دهن روزه (البته اگه گوش نکنه اینقدر جیغ میزنی ک سرمون میترکه) .
اوون روز داشتم آبمیوه میگرفتم برات یکدفعه ای روشن کردم شما حواست نبود بعد اوومدی توی اشپزخونه میگی واای مامان جوون ترسیدم اواش (یواش)
بابایی ازت میپرسه اسم عزیزجوون چیه ؟ تو هم میگی سبد
بابا میگه نه صدف . بعد اینقدر جالب و با نمک میگی هاااا سبد یک جوری میگی هاا که انگار قشنگ متوجه شدی .
تبلت و میاری و میگی مامان جوون بازی بریز ؟ منم میگم بازی ریختم برو
میگی هااا ایخی (ریختی) .
یه چند روز پیش حالم بد بود دراز کشیده بودم دائم میومدی میگفتی مامان جوون آب اووخوری ؟ (میخوری) منم میگفتم نه . باز میرفتی دوباره میومدی تکرار میکردی
یک روز کلی اذیتم میکردی منم اصلا حوصله نداشتم روزه گرفتن تموم انرژی مو گرفته بود بهت گفتم برو عروسک سوزی و بردار بازی کن رفتی برداشتی بعد گرفتی دستت بهش میگی :ساام اووبی خوشی سلانتی اسم چیه ؟ هااا ؟
بعد رو ب من مامان جواب نمیده ؟ بهت گفتم چرا تو ازش بپرس جواب میده . باز ازش میپرسی اسم چیه ؟ هااا ام الدنی (ام البنین) ( واقعا شاخ در اوردم ام البنین کیه دیگه ؟؟؟ ) بعد بهش میگی دستت بده بریم بازی
برنامه خندوانه ک شروع میشه میری جلوی tv و میگی
حدا سام آمبد جان هستم برنامه هندبانه اینجا شبکه نسیم
بعد هم برای خودت دست میزنی
( بنام خدا سلام رامبد جوان هستم برنامه خندوانه اینجا شبکه نسیم )
یک شب خاله جوون شون افطار خونمون بودن خاله بهت میگفت سلاله جوون بیا غذا بخور میگفتی نه من روزه ام
بعد که غذا خوردی میگی آیا دلم درد گرفت
روزها ک برات میوه ای چیزی میارم بخوری بعد ب من میگی مامان بخور
میگم روزه ام نمیشه تو هم میگی هاا منم روزه ام
شبای احیا ک رفتیم مسجد از شیخ یاد گرفتی میای میشینی مثلا روضه میخونی و دستات و میزاری رو چشمات و گریه میکنی
خیییلییی دوست دارم گلم
انشالله پست بعدی عکسات و میزارم الان ضعف کردم