سلاله عشق منسلاله عشق من، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره
پیوند عشق ما پیوند عشق ما ، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه سن داره
سن مامان سن مامان ، تا این لحظه: 33 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره
سن باباجونیسن باباجونی، تا این لحظه: 41 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

پرنسس سلاله

شیرین زبون خونه

1394/6/8 19:11
نویسنده : مامان زهرا
270 بازدید
اشتراک گذاری

عمر مامان غنچه خونمون سلام امروز میخوام یکم از شیرین زبونی هات بنویسم که روز به روز شیرین تر میشی و دل مارو میبری و عاشق ترمون میکنی بوس
یه چند روزی ک رفته بودیم شمال خیلی دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی عاشق آب بازی و ماسه بازی بودی . کلی کیف کردی محبت
توو ماشین که بودی دائم میگفتی  گوشم پاره شده ؟ ما هر چی نگاه میکردیم دیدیم نه خداروشکر هیچی نشده ( شاید منظورت این بوده که گوشت هوا گرفته )

تووی سفر هم دائم میگفتی بریم پیش آیا (خاله) الهی فدات بشم که تو اینقدر خاله جوونتو دووس داری خندونک
با بابایی میخواستی بری بیرون دمپایی نپوشیده بودی بعد بابایی میگه چراا دمپایی نپوشیدی میگی وااای حواسم نبود . عزیزمی جدیدا خیلی خووب جمله بندی میکنی و کلمه ها رو نسبت ب سنت عاالی میگی معمولا بدوون غلط
زنگ زده بودم به خاله جوون بعد گوشی و از من گرفتی میگی آیا جوون بیام خونتون دلستر بخولم . (آخه ما خونمون اصلا دلستر و نوشابه و چیزای غیر طبیعی نمیخریم مگه اینکه مهمون داشته باشیم) .
اوون روز صبح از خواب بیدار شدی و میگی مامان جوون پاشو صبانه (صبحانه) بخولیم
بعد از نهار هم میدونی که وقته خوابه میگی مامان باشت الشت) و پتو بیارم بخوابیم .

یک مدتی خیلی حرف گوش کن شدی . بابایی کیک خریده بود گذاشته بوود تووی کابینت اومدی میگی کیک بخولم ؟ گفتم نه میخوایم نهار بخوریم بعد . گفتی باشه و چند بار رفتی در کابینت و باز کردی و نگاه کردی و اومدی .
اوون روز یک بسته پوشک تو کاملا باز کردی و چسباشون و باز کردی و ریختی توی خونه منم بهت هیچی نگفتم بعدش که از پوشک هاخسته شدی رفتی گیره هاتو بیاری دیدی نمیتونی برداری اومدی به من میگی گیره بده منم گفتم اول پوشک هاتو جمع کن بعد میگی نه من میریزم مامان جمع کنه . وااااااا مامان بیچاره غمگین
عاشق حموم و آب بازی اما چون جدیدا یاد گرفتی شیرهای آب و باز میکنی و اصراف میشه نمیزارم زیاد بری و با قابلمه های اسباب بازیت بازی میکنی .
یه شب بابایی داشت باهات صحبت میکرد و میگفت دخترم هرموقع جیش داشتی باید بری دستشویی نباید توووشکت جیش کنی تو دیگه بزرگ شدی . تو هم بعد از سخنرانی بابا گفتی نه من بزرگ نشدم هنوز چوچولوام باید 30تا بزرگ بشم تعجب
بابا داشت ماشین و میشست رفتی کمک کنی (البته بیشتر خراب کاری تا کمک ) بعد جایه پلاک عکس پرچم ایران و دیدی میگی بابا خلی مااس (خلیج فارس) .
ارنجم زخم شده بوود تو میومدی میگفتی مامان جوون چی شده میگفتم زخم شده . بعد میگفتی درد میکنه میگفتم اره اشکال نداره خووب میشه . اره عزیزم وقتی تو میگی حتما خووب میشه .
یه چند شبی هم هست تبلتت و میاری میدی بابا میگی عکس بگیر بعد براش توضیح میدی این جووری میگی دستت بعد این طوری زووم میکنی و میگی  چیک چیک 
اینقدر برای بابایی توضیح میدی که بنده خدا کلی ناراحت میشه قه قهه
برات پسته اورده بودم بخوری بعد به بابایی میگی بابا پسته بخور بابا هم میگفت من نمیخورم خودت بخور بعد با جدیت تمام میگی اگه پسته نخوری من گریه میکنم بعد که بابا پسته خورده میگی باریک الله عزیزم  تشویق 
عروسی دوست من بوود خاله جوون مهدیه با مامانی و خاله جوون اینقدر خیابوون رفتیم برای لباس که مردیم از خستگی نمیدونم چراا لج میکردی لباس هایی و که برات انتخاب میکردیم و نمیپوشیدی و کلی گریه میکردی خلاصه به هر بدبختی بوود یه لباس عرووس برات خریدم و بعد که اوومدیم خونه به بابا نشون میدی و میگی من بزرگ شدم عرووس شدم تعجب 
بابایی میگفت تو یاد دادی گفتم نه بخدا توو  مغازه ها اینقدر گریه میکرد که اصلا نمیزاشت ما حرف بزنیم .
ولادت امام رضا ع هم مامانی مجلس داشت و کلی خوش گذشت 3روز قوچان بودیم اما بعد 3روز که اومدیم خونمون هنوز خستگی مون در نیومده مخصوصا شما عسل بانو تا 12 ظهر میخوابی و بعد بیدار میشی صبحانه میخوری و بعد نهار میخوری باز ساعت 3باهم میخوابیم تا عصر که بابا جوون از سرکار بیاد ولی از بس که خوابیریم کسل شدیم .
برای عروسی خاله مهدیه رفتیم آتلیه اینقدر گریه کردی و اشک ریختی که خداا میدونه خانومه بیچاره ب سختی ازت چندتا عکس گرفت همش میگفتی من عکس نمیگیرم با تو  قهرم  بابا مامان عکس بگیر .
انشالله هرموقع عکسات اماده شد با عکسایه آتلیه های قبلیت میزارم خیلی تنبل شدم خواب آلود
توو پست بعدی عکساتو میزارم عشقم
از همین جا هم از تمامه دووستای گل مجازی تشکر میکنم که به وبلاگ دخترم سر میزنید دووستون دارم .محبت
منم با گوشی میام به وبلاگ هاتون و پیام میزارم اما نمیدونم که پیام هام به دستتون میرسه یا نه چوون کامپیوتر وبلاگ هیچکدوم از شما عزیزانمو باز نمیکنه غمگین 

 

پسندها (5)

نظرات (1)

مامان ریحانه
11 شهریور 94 21:44
فدای تمام شیرین زبونیهای دخمل طلا قربون خلی ماس گفتنش خیلی نازی سلاله خانوم شیرین زبون
مامان زهرا
پاسخ
قربون مامان همربون ک همیشه مارو شرمنده میکنی گلم