هفته ای که گذشت
سلام به گل خوشبوی خونمون
عزیزم هزاار ماشالله برای خودت خانومی شدی و جمله بندیت هم خوب شده و قشنگ منظورتو میرسونی که چی شده و یا چی میخوای .
یک مدتیه خیلی به لگوهات علاقه پیدا کردی و کلی باهاشون بازی میکنی و خونه میسازی و یه نصفه روز با لگو هات مشغولی و منم خوشحال از اینکه کاری به کار من نداری
روزی صددفعه ازم میپرسی اسم چیه ؟ منم میگم زهرا جوون شما هم میگی نه هیما نمیدونم چراا ؟؟
از ساعت 10 شب به بعد هم دائم میگی مامان به بده مامان به بده منم هرچی که فکر میکنم قابل خوردنه میارم اما باز میگی مامان به بده این به نبود نمیدونم به چی میگن به وااالااا
خیلی حرفای قشنگ دیگه هم میزنی اما اصلا مغزم یاری نمیکنه
اینجا رفته بودیم پارک ملت
اینجا هم خواجه ربیع
عصر هم رفتیم کوهستان پارک خورشید
اینم عکس سلفی خاله و خواهرزاده خوشحال
ایتم عشقه من که با بابایی در حال نماز خوندنه
نمیدونم چرااا چادر نمازتو سرت نمیکنی با این شال بیشتر حال میکنی
اینم چندتا از هنر نمایی های این روزام
این کیک گوشت بود فوق العاده شده بود